**اون دسته از ما که با کشف تکنولوژیهای جدید و دنیای نوپای بازیهای آنلاین بزرگ شدیم، دقیقاً میدونیم داشتن یه دوست آنلاین تو اون دوران چه حسی داشت. برای بک سو جونگ (Baek Su Jeong) با بازی مون گا یونگ (Mun Ka Young)، بازیهای ویدیویی چیزی جز اتلاف وقت نبودن، یه چیزی که فقط پسرهای نابالغ مثل برادر کوچیکش از انجام دادنش لذت میبردن. تا اینکه یه روز، اون به یه بازی جدید معتاد میشه و با یه بازیکن به اسم “اژدهای سیاه” آشنا میشه. اون ماهره، باهوشه و تا جایی که سو جونگ میدونه، ازش بزرگتره، که این باعث میشه اون مرد رویاهاش باشه. سریال “دشمن عزیز من” (My Dearest Nemesis) یه کی-درامای رمانه که یه موضوع به ندرت دیده شده رو به تصویر میکشه: روابط آنلاین در مقابل واقعیتی که پشت اونها پنهان شده.**
اینترنت میتونه جای خطرناکی باشه. شما به راحتی میتونید یه شخصیت جعلی بسازید و در مورد همه چیز، از جنسیت گرفته تا سنتون، دروغ بگید، و این باعث میشه که ندونید کسی که پشت کامپیوتر باهاش صحبت میکنید واقعاً کیه. متاسفانه، این چیزیه که سو جونگ به خجالتآورترین و غیرمنتظرهترین شکل ممکن یاد میگیره، وقتی برای اولین بار با “اژدهای سیاه” ملاقات میکنه. به جای یه دانشجوی ۲۲ ساله، اون متوجه میشه که کراشش فقط یه پسر ۱۵ ساله (Moon Woo Jin) است که بهش دروغ گفته. دقیقاً از همین جاست که آشوب برای اون دو نفر شروع میشه و سرگرمی برای ما. اگرچه تماشای ناامیدی سو جونگ ناراحتکنندهست، اما نمیتونید جلوی خندهتون رو بگیرید، چون به هر حال، اون یه نوجوونه که ادای یه آدم بزرگ رو درمیاره.
اما چیزی که ممکنه برای بینندهها بامزه باشه، برای سو جونگ کاملاً آزاردهندهست. با وجود تمام زمانی که از طریق بازی آنلاین با هم گذروندن، خجالت برای اون خیلی زیاده و لحظهای که اون به عشقش اعتراف میکنه، سو جونگ بیرحمانه پسش میزنه. با به پایان رسیدن اولین عشقش به شکلی غمانگیز، اون قسم میخوره که دیگه هرگز اجازه نده فریب بخوره و فقط به خودش تکیه کنه. به هر حال، این دقیقاً همون کاریه که از زمان از دست دادن مادرش انجام داده. علیرغم قلدریهای مداوم همکلاسیهاش و وضعیت خانوادگیش، اون وارد یه دانشگاه معتبر میشه و ثابت میکنه که همون شخصیت اصلی قویایه که این سریال بهش نیاز داره. تماشای کی-دراماهای اداری که بیش از حد از داستان “سیندرلایی” استفاده میکنن، خیلی رایجه، اما این یکی از همون ابتدا از این کلیشه جدا میشه.
شانزده سال بعد، سو جونگ موفق شده و تو یه شرکت بزرگ به یه زن حرفهای تبدیل شده. اما امرار معاش آسون نیست، به خصوص وقتی تو یه دنیای بیرحم شرکتی کار میکنید که مدام سعی داره شما رو له کنه. به همین دلیله که جای تعجب نداره که سو جونگ به یه “قاتل رئیس” بدنام تبدیل میشه. اگرچه اون قبلاً یه شفادهنده جادویی تو بازی بود، اما الان هر رئیسی رو که به محل کارش میرسه، با یه ضربه از بین میبره و این باعث میشه که اون به بدترین کابوس تو شرکتش تبدیل بشه. از این نظر، تماشای زنی که از خودش و همکاراش دفاع میکنه، خیلی لذتبخشه. اما این وضعیت وقتی تغییر میکنه که اون با مدیر جدیدش، بان جویئون (Ban Ju Yeon) با بازی چوی هیون ووک (Choi Hyun Wook) ملاقات میکنه.
اون وارث ثروتمند گروه یونگسونگه و تنها نوه رئیسشونه. از بیرون، اون لایق، باهوش و خوشتیپه. اما در باطن، یه خود کاملاً متفاوت رو پنهان میکنه. در حالی که سو جونگ زندگی کوتاهش به عنوان یه بازیکن رو پشت سر گذاشته، جویئون همون چیزیه که همه بهش میگن یه آدم کاملاً خرخون. اون عاشق بازیهای ویدیویی، کمیکها و هارد راکه. اون اونقدر عاشق فیگورهای کلکسیونیه که حتی با یه بچه کوچیک سر یه تیکه منحصربهفرد دعوا میکنه. برای خیلی از مردم، سرگرمی اون چیزی نیست که بخوان پنهونش کنن، اما برای جویئون، این تنها نقطه ضعفه، یه راز ناگفتنی که هیچکس نباید در موردش بدونه. این دوگانگی اون رو به یه شخصیت اصلی مرد بسیار جالب و منحصر به فرد تبدیل میکنه. اون نه تنها به خاطر ظاهرش، بلکه به خاطر شخصیت پیچیدهاش هم متمایز میشه.
جویئون یه هدف مشخص داره و مصممه که بهش برسه. با این حال، اولین ملاقاتش با سو جونگ پر از سوء تفاهمه—یه تصادف ماشین و یه ویزیت از بیمارستان. و وقتی دوباره به عنوان مدیر و سرپرست تیم تو یه محل کار با هم ملاقات میکنن، طبیعتاً به دشمنان قسمخورده تبدیل میشن. علاوه بر این، لحظهای که سو جونگ زندگی جایگزین اون رو کشف میکنه، اوضاع پیچیدهتر میشه. این اون رو به یه تهدید قریبالوقوع برای جویئون تبدیل میکنه، کسی که هر کاری از دستش برمیاد انجام میده تا اون رو مجبور به ترک کارش کنه. اگرچه سو جونگ مطمئن نیست که چرا رئیسش به هدف قرار دادن اون ادامه میده، اما اون کسی نیست که وقتی پیچیدگیها به وجود میان، عقبنشینی کنه. برعکس، اون به همون اندازه که حریفش فشار میاره، فشار میاره.
همونطور که رقابتشون بیشتر میشه، اضطراب جویئون هم بیشتر میشه. علیرغم اینکه وارث ثروتمندیه، خانوادهاش اصلاً ایدهآل نیستن. ما خیلی کم در مورد گذشتهاش میدونیم، اما میتونیم رابطهاش رو با مادربزرگش ببینیم—تنها خویشاوندی که بعد از فوت والدینش براش مونده، و اون دقیقاً یه مادربزرگ مهربون نیست. اون جویئون رو به خاطر مرگ پسرش سرزنش میکنه و برای اینکه اون رو جانشین شرکتش کنه، مدام اون رو آزمایش میکنه و جویئون رو مجبور میکنه که بینقصترین تصویر یه تاجر رو به نمایش بذاره. با دیدن جویئون به عنوان یه مرد عجیب و غریب و ولخرج، باعث میشه از خودتون بپرسید دقیقاً چه مقدار دردی رو درون خودش نگه داشته که باعث میشه تو اون دنیای فانتزی پنهون بشه.
اون خیلی با به دست آوردن تایید مادربزرگش فاصله نداره، اما سو جونگ قطعاً داره به یه مانع تبدیل میشه. با این وجود، نمیتونه جلوی تحسین کردن عزم و استعداد اون رو بگیره. از طرف دیگه، اون میتونه بگه که اون دقیقاً مثل بقیه مدیرها نیست، اما نگرش بیش از حدش—که اون رو خیلی به یاد “اژدهای سیاه” میاندازه—باعث میشه که دیدن خود واقعیش براش سخت بشه. با این حال، اونها هنوز باید سخت تلاش کنن تا با هم به یه هدف مشترک برسن، و تمام تلاششون بردنِ، که این باعث میشه حتی وقتی نمیخوان هم به هم نزدیکتر بشن. فقط با گذشت دو قسمت، یکی از لذتبخشترین عناصر این کی-دراما شیمی بین بازیگرای اصلیه، صرف نظر از شخصیتهای کاملاً متضادشون.
و وقتی جویئون سو جونگ رو مجبور میکنه که باهاش تو یه مهمونی شرکت کنه، لحظهای که یه مرد تصادفی اون رو مورد آزار و اذیت قرار میده، با یه مانع جدید روبرو میشن. جویئون باید مداخله کنه و بهش کمک کنه، بدون اینکه دقیقاً بدونه عواقب کارهاش چی خواهد بود. و در حالی که اونها با هم اختلاف دارن، نمیتونن احساسات در حال جوانه زدن درونشون رو انکار کنن، که به بینندهها هم حس پروانه تو شکم رو میده. اما وقتی متوجه بشن که عشق اول شرمآور همدیگه هستن، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ما تو قسمتهای آینده “دشمن عزیز من” خواهیم فهمید که این زوج دشمن چطور میز رو برای رابطهشون برمیگردونن!

